
اگر چه زولا در سال ۱۸۴۰ در پاریس متولد شد، اما بیشتر جوانیاش را در «اکس آن پروانس» (Aix-en-Provence) در جنوب کشور فرانسه سپری کرد. پدر او در آنجا یک مهندس شهرسازی بود و روی پروژه ساخت یک سیستم آبرسانی شهری کار میکرد. پدر در سال ۱۸۴۷ درگذشت و همسر و پسرش را در مشکلات مالی تنها گذاشت. زولا در اکس همکلاسی نقاش معروف، پل سزان، بود که بعدها در پاریس به او پیوست و به گروه نقاشان امپرسیونیست معرفی شد. اگر چه زولا تحصیلات مدرسه را در دبیرستان «سن لویی» پاریس به پایان رساند، دو بار در امتحان دیپلم که پیش نیاز ادامه تحصیلش بود، رد شد. او نهایتاً در سال ۱۸۵۹ مجبور شد بهدنبال کار برود. زولا بیشترِ دو سال بعدی خود را در بیکاری و فقر شدید بهسر برد و زندگیاش را با گرو گذاشتن اموالش میگذارند. داستانی تائید نشده نیز وجود دارد که ادعا میکند او با شکار گنجشکهای لب پنجرهاش زندگی میکرد. نهایتاً در سال ۱۸۶۲ زولا توانست به عنوان منشی یک انتشارات به نام «ال. سی. اف. اَشِت» (L.C.F. Hachette) استخدام شده و کمی بعد به دپارتمان تبلیغات ترفیع بگیرد. زولا برای اینکه درآمد کمکی برای خود فراهم کند و تأثیری هم در دنیای ادبی داشته باشد، شروع به نوشتن مقاله در باب موضوعات داغ روز برای روزنامههای مختلف کرد. او همچنین به نوشتن داستانهایی که از زمان قدیم به آن علاقه داشت، ادامه داد. در سال ۱۸۶۵، زولا اولین رمان خود به نام «اعترافات کلود» را منتشر کرد. این داستان که تا حدی به زندگی واقعی زولا ربط داشت، توجه عموم مردم و پلیس و حتی عدم رضایت کارفرمای او را جلب کرد. البته او که به عنوان نویسنده موقعیت و شهرت خود را به ثبات قابل قبولی رسانده بود، میتوانست از خود و مادرش حمایت مالی کند و برای دنبال کردن علاقهاش به دنیای ادبیات، حرفهاش در انتشارات «اشت» را رها کرد.
در سال بعد زولا حرفه خود در خبرنگاری را دنبال و دو رمان دیگر به نامهای «ترز رَکَن» (Thérèse Raquin) و «مادلن فرا» (Madeleine Férat) را منتشر کرد. رمان اول، داستانی تاریک از قتل و وقایع پس از آن بود که هنوز هم مورد توجه است و دومین کتاب، تلاشی ناموفق برای به کار بردن اصول وراثت در رمان بود. این علاقه زولا به علم باعث شد در پاییز سال ۱۸۶۸ ایده مجموعه سریالی بزرگتر از رمان، شبیه به «کمدی انسانی» بالزاک به ذهن او برسد. پروژه زولا در اصل شامل ۱۰ رمان بود که هر کدام عضوی متفاوت از یک خانواده بودند و به مرور توسعه یافتند تا به ۲۰ جلد به نام «روگون ماکار» (Rougon-Macquart) تبدیل شدند.
«بخت خانواده روگون» اولین مجموعه رمانی بود که در سال ۱۸۷۰ بهصورت سریالی منتشر شد. انتشار این مجموعه با آغاز جنگ فرانکو-آلمانی در ماه جولای همزمان شد و نهایتاً تا اکتبر سال بعد به تعویق افتاد. زولا به تولید این بیست رمان ادامه داد و تا سال ۱۸۹۳ با انتشار یک رمان در سال توانست مجموعهاش را به پایان برساند.
در دهه ۱۸۶۰ و ۷۰ زولا در مقالههایی که در روزنامه مینوشت به دفاع از سزان و امپرسیونیستها نیز میپرداخت. در این دوره او یکی از اعضای همیشه حاضر دورهمیهای هفتگی نقاشان در استودیوها و کافههای مختلف بود. در همین دورهمیها بود که نظریههای هنری و روابط بالقوه میان آنها با قوت مورد بحث قرار میگرفت. البته دوستی زولا و سزان و سایر هنرمندان بهطرز غیرقابل بازگشتی با انتشار رمان «شاهکار» در سال ۱۸۸۶ آسیب دید. این رمان، زندگی یک نقاش نوآور را بهتصویر میکشد که توانایی واقعیت بخشیدن به پتانسیل خلاق خود را ندارد و نهایتاً خود را روبهروی آخرین نقاشیاش دار میزند. سزان بهطور خاص این رمان را یک تغییر چهره سطحی از خلقیات و استعداد خود پنداشت و به خاطر آن رابطهاش با زولا برای همیشه خراب شد.
در سال ۱۸۷۰، زولا با «گابریل-الکساندر مولی» (Gabrielle-Alexandrine Meley) که به مدت پنج سال همراه و دوست صمیمیاش بود، ازدواج کرد. این زوج جوان از مادر زولا مراقبت میکردند. در اوایل دهه هفتاد زولا روابط ادبی خود را گسترش داد و بهطور مرتب با «گوستاو فلوبر»، «ادموند گونکور»، «آلفونس دوده»، «ایوان تورگنیف» و تمام رماننویسان موفقی که در عرصه تئاتر با شکست مواجه شده و نام «نویسندگان خاموش» را به خود اختصاص داده بودند، دیدار میکرد.
از سال ۱۸۷۸ خانه زولا در «مدان» (Médan) در کنار رودخانه سن و فاصله کمی از پاریس میزبان گردهمایی گروهی از شاگردانش شده بود که از میانشان میتوانیم به «گی دو موپاسان» و «ژوری-کارل هویسمان» اشاره کنیم. آنها در کنار هم در سال ۱۸۸۰ مجموعهای از داستانهای کوتاه به نام «شبهای مدان» را منتشر کردند. زولا بهعنوان بنیانگذار و معروفترین عضو جنبش ناتورالیست، رسالههای متعددی برای توضیح نظریههایش در زمینه هنر منتشر کرد که از میان آنها میتوانیم به «رمان تجربی» و «رماننویسان ناتورالیست» اشاره کنیم. ناتورالیسم شامل کاربرد دو اصول علمی در ادبیات است: یکی این باور که شخصیت، خلق و نهایتاً رفتار همگی با نیروی اجباری وراثت، محیط و دوره تاریخی شکل میگیرد و دومی نیز روشی تجربی است که مستلزم ثبت بیطرفانه اطلاعات دقیق در محیطی کنترل شده است. اگر میل شدید زولا برای بحث و گفتگو و تبلیغات، او را به اغراق اصول ناتورالیستی در نوشتههای اولیهاش سوق داد، میتوان گفت در سالهای آخرش این بحث و جدلها بودند که علیرغم بیمیلی او به دنبالش میآمدند. رمان «مشکل» (La Débâcle) که ارتش فرانسه و اقدامات دولت در زمان جنگ فرانکو-آلمانی را نقد میکند، مورد انتقاد تند فرانسویها و آلمانیها واقع شد. علیرغم برجستگی بدون بحث این نویسندهی بزرگ، وی با وجود ۱۹ بار نامزدی، هرگز در آکادمی فرانسه انتخاب نشد. اگرچه ازدواج زولا با همسرش تا آخر عمر پایدار بود، اما این نویسنده با یکی از خدمتکاران همسرش رابطهای چهارده ساله داشت که از سال ۱۸۸۸ شروع شد. این زن تنها فرزندان زولا یعنی «دنیز» و «ژاک» را بهدنیا آورد که بعد از مرگ زولا توسط همسرش به رسمیت شناخته شدند.
کاریکاتور امیل زولا و بالزاک در زمانی که شهرت داشت زولا مجموعهٔ روگن ماکار را به تقلید از مجموعهٔ کمدی انسانی بالزاک گردآوری نمود.
در سال ۱۸۹۸، زولا در «ماجرای دریفوس» (Dreyfus Affair) که به یک افسر ارتش یهودی فرانسه مرتبط بود، دخالت کرد. ارتش، این افسر را که به دروغ به خیانت به کشور متهم شده بود به ۱۲ سال تبعید در جزیره شیطان محکوم کرد. با شروع این ماجرا، زولا به دفاع از دریفوس بیگناه پرداخت. در ۱۳ ژانویه سال ۱۸۹۸، زولا در روزنامه «لورور» (L’Aurore) با انتشار نامه سرگشاده تندی به نام «ژاکوز» (J’accuse) به افسران عالیرتبه ارتش تاخت و حتی ادعا کرد که اداره جنگ، خود در حال پنهان کردن واقعیت است. او به خاطر این کار محکوم شد و در جولای سال ۱۸۹۹ وقتی که خود را کاملاً شکست خورده دید به انگلستان فرار کرد. البته در سال بعد وقتی دوباره پرونده دریفوس باز شد به کشورش بازگشت. دخالتهای او در این مجادله، به تضعیف نگاه ضد یهودی در فرانسه کمک زیادی کرد.
زولا بهطور غیر منتظرهای در سپتامبر سال ۱۹۰۲ بر اثر مسمومیتِ گاز زغال درگذشت. اگر چه بهطور رسمی اعلام شد که این حادثه تراژیک یک اتفاق بوده، اما هنوز هم برخی معتقد هستند که این کار کسانی بوده که با حمایتهای او از دریفوس مشکل داشتند. او در زمان مرگ نهتنها بهعنوان یکی از برجستهترین رماننویسان اروپا که بهعنوان مدافع حقیقت و عدالت نیز شناخته میشد. در سال ۱۹۰۸، پیکر زولا را به پانتئون منتقل کردند تا در کنار بزرگانی چون ولتر، ژان ژاک روسو و ویکتور هوگو آرام بگیرد.
امضای زولا
برای ارسال نظر ، وارد حساب کاربری خود شوید
ورود به حساب